تو مطلب قبلی زور زدم شیطان رو اثبات کنم تا این مطبم رئال جلوه بده
روزی روزگاری در زمانهای قدیم، شیطان هنوز جواب سوالش رو نفهمیده بود ، که چرا من باید به انسانها تعظیم کنم، بعد از این همه سال جوابش رو پیدا نکرده بود
قست کرد بیاد روی زمین، تا خودش مدتی با آدمها زندگی کنه تا بفهمه دلیل برتری آدمها چیه
از شانس بدش زد و افتاد تو طهران
پیش خودش گفت بهتره برم جایی که آدمهای بیشتری باشه ، یه خانمی داشت رد میشد ، ازش پرسید خانم کجای این شهر از همه جا شلوغتره؟
خانمه از تیریپ شیطان خوشش اومده بود ، گفت چرا جای شلوغ بیا باهم بریم یه جای خلوت ...
شیطان چپ چپ نگاش کرد ، گفت من خودم شیطانم تو میخوای منو گول بزنی!!!
خلاصه بعد از کلی پرس و جو آدرس میدون انقلاب رو دادن
از اونجا که شیطان عادت به راه رفتن نداشت سوار اتوبوس بی آر تی شد ، ایستگاه بعدی که رسید سیل جمعیت ریخت توی اتوبوس و شیطان با اون همه ابوهتش تقریبا پرس شده بود و مونده بود که انسانها با این همه ضعف چطوری تحمل میکنن
رسید به میدون انقلاب ، احساس میکرد داره خفه میشه ، از بوی دود و فاضلابی که میومد ، گفت صد رحمت به جهنم خودم
یدفعه دید جمعیت زیادی داره میدوه طرفش ، خوشحال شد که بلاخره یه جای شلوغ دید ، جمعیت بهش رسید و هرکسی یه تنه بهش زد تا اینکه جمعیت ازش گذشتن ، پشت اونها تعداد آدم با لباسهای یکنواخت چپ چپ شیطان رو نگاه کردن و ناگهان چیزی خورد تو سر شیطان و از هوش رفت...
وقتی بهوش اومد دید از یک پا آویزونش کردن ، چند نفر اومدن داخل و گفت اسمت چیه:
گفت من شیطانم
گفتن پس داری اعتراف میکنی ، تو بودی زدی توپ پسر احمد آقا رو سوراخ کردی
تو بودی کیف پول اکبر آقا رو زدی
تو بودی ....
شیطان گفت نه بابا من از این چیزا خبر ندارم
شیطان رو گرفتن به بار کتک
شیطان گفت بابا من که اینجام کی شما رو داره گول میزنه که این کارا رو بکنه
گفتن ما داریم در راه خدا این کارا رو میکنیم
گفت بابا خدا از این کارا قهرش میاد ، این خدایی که ازش صحبت میکنین کیه که دست منو از پشت بسته؟
گفتن پس کافری ، خدا رو قبول نداری ، گفت تو چی میگی من 6هزار سال خدا رو ستایش کردم
خلاصه حکم مربا براش بریدن و بردنش پای چوبه ی دار و شیطان خوشحال بود که بزودی داره بر میگرده جهنم...
خلاصه روی شیطان کم شد ، و فهمید که زندگی کردن تو ایران بچه بازی نیست